رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرفری مامان

بدون عنوان

اتفاقي كه هميشه ازش مي ترسيدم . فرا رسيد (ختنه كردن تو پسر كوچولو كه 23 روزت بود )هميشه از ترس همش امروز و فردا مي كردم . آخرسر مامان جون خودش زنگ زد وقت گرفت . رفتيم . دكتر به من گفت شما بيرون باش . مامان جونو نگه داشت . 1 ربع طول كشيد وقتي كه صداي گريت مي يومد . بدترين لحظات عمرم بود . ولي بالاخره گذشت . وقتي در باز كردم ديدم مامان جون صورتش خيس اشكه .  وقتي از اتاق آوردمت بيرون زل زده بودي نگاه مي كردي .خيلي بهت شوك وارد شده بود از درد . عزيزمممم. بهت كه شير دادم . بهتر شدي . به نظرم مادرايي كه پسر دارن دو تا ناراحتي خيلي بد رو بابد تحمل كنن. يكي اين عمل يكي سربازي رفتن پسرشون ...
19 ارديبهشت 1390

اولين سفر در 17 روزگي

پسركم خيلي از مامان باباها تا 40 روزگي بچشون بيرون از خونه نمي رن . ولي از اونجايي كه منو و بابا مجيدت خيلي خيلي ددري هستيم . نتونستيم طاقت بياريم و 17 روزت بود كه رفتيم طالقان . خيلي خوش گذشت . از همه بيشتز موقعي خوش گذشت كه صبح مامان جون اومد تو پسر سحرخيز كه ساعت 7 بيدار مي شدي رو از پيشمون برداشت تا ما بعد از 17 روز بي خوابي  يه دل سير بخوابيم . وقتي بيدار شديم ديديم ماماني بردنتون  حموم . حسابي كيف كردي .و لالا كردي اينم عكسش . كه داري تو حموم داغ كيف مي كني ...
19 ارديبهشت 1390

بستري شدن تو بيمارستان به مدت 5 روز

    رهام جون بر خلاف الان كه به سختي دارم از شير مي گيرمت . موقعي كه بدنيا اومدي نمي تونستي شير بخوري . چون زردي شديد داشتي كه 5 روز تو بيمارستان نگهت  داشتن . و ماماني رو مرخص كردن . نمي دوني به من و بابا مجيد چي گذشت  تو اين مدت . هرشب با اشك  مي خوابيديم . من مي گفتم آخه نمي تونم تحمل كنم 9 ماه هم نفسم بودي الان انتظار دارم پيشم باشي ولي نه تو دلمي  نه پيشمي . خيلي سخت بود هرروز مي اومدم بهت سر ميزدم و تلاش مي كردم كه بهت شير بدم . بالاخره بعد از 5 روز مرخص شدي . آورديمت خونه . پس فرداش دوباره ديديم شكمت زرده. برديم آزمايش خون گرفتن . ديدن دوباره زرديت رفته بالا . كه قرار شد...
11 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

و بالاخره روزي كه منو بابايي  انتظارشو مي كشيديم فرا رسيد روز 22 تير ماه 88 .كه  شبش  تا صبح من و بابايي نخوابيديم . هم خوشحال بوديم هم خيلي استرس داشتيم . آخه تو ماه اخير خيلي خيابونا شلوغ بود به خاطر انتخابات رياست جمهوري . بعضي شبها هم مامورا تو خيابون بودن 1 ماه رو با استرس گذرونده بوديم . ساعت 6 رسيديم بيمارستان خلاصه من  زودبستري شدم تا ساعت 7.15 دقيقه تو گل پسرم به دنيا اومدي توسط دكتر دستجردي كه الان وزير بهداشت شده . ...
10 ارديبهشت 1390