رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرفری مامان

بستري شدن تو بيمارستان به مدت 5 روز

1390/2/11 3:00
نویسنده : مامی رهام
501 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

رهام جون بر خلاف الان كه به سختي دارم از شير مي گيرمت .

niniweblog.com

موقعي كه بدنيا اومدي نمي تونستي شير بخوري . چون زردي شديد داشتي كه 5 روز تو بيمارستان نگهت داشتن . و ماماني رو مرخص كردن . نمي دوني به من و بابا مجيد چي گذشت  تو اين مدت . هرشب با اشك مي خوابيديم . من مي گفتم آخه نمي تونم تحمل كنم 9 ماه هم نفسم بودي الان انتظار دارم پيشم باشي ولي نه تو دلمي  نه پيشمي . خيلي سخت بود هرروز مي اومدم بهت سر ميزدم و تلاش مي كردم كه بهت شير بدم . بالاخره بعد از 5 روز مرخص شدي . آورديمت خونه . پس فرداش دوباره ديديم شكمت زرده. برديم آزمايش خون گرفتن . ديدن دوباره زرديت رفته بالا . كه قرار شد مهتابي بگيريم . تو خونه كه حداقل پيشم باشي . سفارش داديم آوردن . آقاهه مي خواست براي من و مامان جون توضيح بده كه چه كارهايي انجام بديم . ما دوتايي زديم زير گريه . چون چشماي نازتو بست با هدبند مخصوص و لختت كرد گذاشت زير دستگاه و گفت هر چقدر كه گريه كردي ما نبايد از زير دستگاه بيرون بياريمت  . خيلي سخت بود ولي 2 روز گذشت و تو خوب شدي .

niniweblog.com  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان محمد رضا
11 اردیبهشت 90 4:56
سلام به رهام جون و مامان عزیز و یه بوس محکم تقدیم رهام
سارا
11 اردیبهشت 90 8:42
الهی بگردم مامانی گل چقدر سختی کشیدی می دونم پسر بزرگ من اولش یکم زردی داشت می دونم گلم
داری از شیر می گیریش؟چه جوری؟خیلی سخته پسر منم یک سال و هفت ماهشه نمی دونم چکار کنم
موفق باشی
راستی عاشق اسم وبلگتم





اره خيلي سخت بود.به راحتي ازشير كرفتمش
ااا بامزست اسم وبلاك

مونا (مامان النا )
19 اردیبهشت 90 1:09
سلام عزیزم الان اومدم و وبلاگت رو دیدم
مبارکت باشه پسر گلم
به مامانت بگو بره یه سر وبلاگ النا و جریانات بدنیا اومدنش رو بخونه تازه میبینه که 5 روز چیزی نیست اونم برای زردی!!!!
امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشی عزیزم
با اجازه لینکت کردم


مرسي ار تبريكت . فقظ خاظرات بود نه جيز ديكه
ممنون كه لينكم كردي.