ایستادن روی پاهای کوچولووو
٨ ماهت تموم شده بودکه یه روز خونه مامانی که مهمون هم داشت وقتی مهمونا رفتن . تو دستتو گرفتی به مبل و ایستادی ..... من و مامانی خیلی ذوق کردیم و سریع ازت عکس گرفتیم . انقدر جیغ زدیم که تو افتادی زمین از ترس ...
نویسنده :
مامی رهام
3:29
بدون عنوان
٧ ماه و نیمت بود که دیدم یه دندون مرواریدی از لثه پائینت داره در میاد . که همراه بادرد هم برات بود عزیزم . چون 3 هفته طول کشید تا کامل دراومد . وقتی با اون یه دونه دندونت می خندیدی دل همه برات غش می رفت . قربون خنده هات برم من که همیشه ته نگات خندست و هیچ وقت تا حالا ندیدم اخم کنی . مثل مامانی به همه چی می خندی . ...
نویسنده :
مامی رهام
3:16
اومدمممم که آپ کنم
خب بعد مدتها تقریبا 3 ماه.... تنبلی مامانی حالا اومدم که برات بنویسم خیلی بدشد که دیر شروع کردم دوست دارم همه چیزو برات بنویسم ولی می ترسم یادم بره و چیزی از قلم بیافته
نویسنده :
مامی رهام
3:15
بدون عنوان
الان هم ديگه ماماني خوابم مي ياد . بقيه مطالبو بايد فكر كنم كه دقيق برات بنويسم . چي كار كنم مجبورم الان برات بنويسم . آخه روزا تو پسرك شيطون مگه اجازه مي دي . نه !! ...
نویسنده :
مامی رهام
1:27
4 ماهگي و سفربه مشهد
گل پسرم آبان 88 بود كه تصميم گرفتيم كه 1 هفته بريم اول مشهد بعدش شمال . تو تمام راه رو خواب بودي . فقط 2 بار بلند شدي شير خوردي دوباره خوابيدي . رسيديم اونجا 2 روز مشهد مونديم . و زيارت رفتيم . ولي تو پسركم ار فضاي بسته بدت مي يومد . نگذاشتي كه درست حسابي خريد كنيم . همش تو كالسكه گريه مي كردي مي گفتي بغلم كنيد . ديگه بالاخره بايد به خودمون مي قبولونديم كه ديگه مثل قبل نيست كه با خيالت راحت بتونيم خريد كنيم. بعدش رفتيم به سمت نوشهر كه خيلي هم راهش طولاني بود . كه وسط راه پشيمون شده بوديم . ولي رفتيم ديگه . 1 رور نوشهر مونديم . بعدش رفتيم نمك آبرود .خيلي خوش گذشت . بالاخره تو هم بايد مثل مامان وبابا ددري باشي ديگه ...
نویسنده :
مامی رهام
1:20
بدون عنوان
پسرم .من هميشه چه تو نوزاديت چه تا الان كه بهت شير مي دادم عاشق لحظه اي بودم كه تو شير مي خوردي . به نظرم بهترين و قشنگترين احساس يه مادر همينه .موقعي كه 2 ماهت بود دقت كردم كه موقعي كه شير مي خوري سرتو به سمت عقب مي كشي . بردمت دكتر گفت رفلكس معده داري . كه با يه ماه دارو خوردن خوب شدي . ...
نویسنده :
مامی رهام
1:06