بدون عنوان
اتفاقي كه هميشه ازش مي ترسيدم . فرا رسيد (ختنه كردن تو پسر كوچولو كه 23 روزت بود )هميشه از ترس همش امروز و فردا مي كردم . آخرسر مامان جون خودش زنگ زد وقت گرفت . رفتيم . دكتر به من گفت شما بيرون باش . مامان جونو نگه داشت . 1 ربع طول كشيد وقتي كه صداي گريت مي يومد . بدترين لحظات عمرم بود . ولي بالاخره گذشت . وقتي در باز كردم ديدم مامان جون صورتش خيس اشكه . وقتي از اتاق آوردمت بيرون زل زده بودي نگاه مي كردي .خيلي بهت شوك وارد شده بود از درد . عزيزمممم. بهت كه شير دادم . بهتر شدي . به نظرم مادرايي كه پسر دارن دو تا ناراحتي خيلي بد رو بابد تحمل كنن. يكي اين عمل يكي سربازي رفتن پسرشون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی