رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

فرفری مامان

بدون عنوان

٧ ماه و نیمت بود که دیدم یه دندون مرواریدی از لثه پائینت داره در میاد . که همراه بادرد هم برات بود عزیزم . چون 3 هفته طول کشید تا کامل دراومد . وقتی با اون یه دونه دندونت می خندیدی دل همه برات غش می رفت . قربون خنده هات برم من که همیشه ته نگات خندست و هیچ وقت تا حالا ندیدم اخم کنی . مثل مامانی به همه چی می خندی . ...
6 مرداد 1390

اومدمممم که آپ کنم

خب بعد مدتها تقریبا 3 ماه....  تنبلی مامانی حالا اومدم که برات بنویسم خیلی بدشد که دیر شروع کردم دوست دارم همه چیزو برات بنویسم ولی می ترسم یادم بره و چیزی از قلم بیافته
6 مرداد 1390

بدون عنوان

الان هم ديگه ماماني خوابم مي ياد . بقيه مطالبو بايد فكر كنم كه دقيق برات بنويسم . چي كار كنم مجبورم الان برات بنويسم . آخه روزا تو پسرك شيطون مگه اجازه مي دي . نه !!   ...
19 ارديبهشت 1390

4 ماهگي و سفربه مشهد

گل پسرم  آبان 88 بود كه تصميم گرفتيم كه 1 هفته بريم اول مشهد بعدش شمال . تو تمام راه رو خواب بودي . فقط 2 بار بلند شدي شير خوردي دوباره خوابيدي . رسيديم اونجا 2 روز مشهد مونديم . و زيارت رفتيم . ولي تو پسركم ار فضاي بسته بدت مي يومد . نگذاشتي كه درست حسابي خريد كنيم . همش تو كالسكه گريه مي كردي مي گفتي بغلم كنيد . ديگه بالاخره بايد به خودمون مي قبولونديم كه ديگه مثل قبل نيست كه با خيالت راحت بتونيم خريد كنيم. بعدش رفتيم به سمت نوشهر كه خيلي هم راهش طولاني بود . كه وسط راه پشيمون شده بوديم . ولي رفتيم ديگه . 1 رور نوشهر مونديم . بعدش رفتيم نمك آبرود .خيلي خوش گذشت . بالاخره تو هم بايد مثل مامان وبابا ددري باشي ديگه ...
19 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

پسرم .من هميشه چه تو نوزاديت چه تا الان كه بهت شير مي دادم عاشق لحظه اي بودم  كه تو شير مي خوردي . به نظرم بهترين و قشنگترين احساس يه مادر همينه .موقعي كه 2 ماهت بود دقت كردم كه موقعي كه شير مي خوري سرتو به سمت عقب مي كشي . بردمت دكتر گفت رفلكس معده داري . كه با يه  ماه دارو خوردن خوب شدي . ...
19 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

اتفاقي كه هميشه ازش مي ترسيدم . فرا رسيد (ختنه كردن تو پسر كوچولو كه 23 روزت بود )هميشه از ترس همش امروز و فردا مي كردم . آخرسر مامان جون خودش زنگ زد وقت گرفت . رفتيم . دكتر به من گفت شما بيرون باش . مامان جونو نگه داشت . 1 ربع طول كشيد وقتي كه صداي گريت مي يومد . بدترين لحظات عمرم بود . ولي بالاخره گذشت . وقتي در باز كردم ديدم مامان جون صورتش خيس اشكه .  وقتي از اتاق آوردمت بيرون زل زده بودي نگاه مي كردي .خيلي بهت شوك وارد شده بود از درد . عزيزمممم. بهت كه شير دادم . بهتر شدي . به نظرم مادرايي كه پسر دارن دو تا ناراحتي خيلي بد رو بابد تحمل كنن. يكي اين عمل يكي سربازي رفتن پسرشون ...
19 ارديبهشت 1390

اولين سفر در 17 روزگي

پسركم خيلي از مامان باباها تا 40 روزگي بچشون بيرون از خونه نمي رن . ولي از اونجايي كه منو و بابا مجيدت خيلي خيلي ددري هستيم . نتونستيم طاقت بياريم و 17 روزت بود كه رفتيم طالقان . خيلي خوش گذشت . از همه بيشتز موقعي خوش گذشت كه صبح مامان جون اومد تو پسر سحرخيز كه ساعت 7 بيدار مي شدي رو از پيشمون برداشت تا ما بعد از 17 روز بي خوابي  يه دل سير بخوابيم . وقتي بيدار شديم ديديم ماماني بردنتون  حموم . حسابي كيف كردي .و لالا كردي اينم عكسش . كه داري تو حموم داغ كيف مي كني ...
19 ارديبهشت 1390

بستري شدن تو بيمارستان به مدت 5 روز

    رهام جون بر خلاف الان كه به سختي دارم از شير مي گيرمت . موقعي كه بدنيا اومدي نمي تونستي شير بخوري . چون زردي شديد داشتي كه 5 روز تو بيمارستان نگهت  داشتن . و ماماني رو مرخص كردن . نمي دوني به من و بابا مجيد چي گذشت  تو اين مدت . هرشب با اشك  مي خوابيديم . من مي گفتم آخه نمي تونم تحمل كنم 9 ماه هم نفسم بودي الان انتظار دارم پيشم باشي ولي نه تو دلمي  نه پيشمي . خيلي سخت بود هرروز مي اومدم بهت سر ميزدم و تلاش مي كردم كه بهت شير بدم . بالاخره بعد از 5 روز مرخص شدي . آورديمت خونه . پس فرداش دوباره ديديم شكمت زرده. برديم آزمايش خون گرفتن . ديدن دوباره زرديت رفته بالا . كه قرار شد...
11 ارديبهشت 1390