بدون عنوان
وقتي كه اين بيبي چك ديدم كه فهميدم تو تو دل ماماني هستي سريع رفتم بابايي رو بيدار كردم .گفتم بلند شو بريم آزمايشگاه . اون هم از بس كه خوشحال بود صبحانه نخورده رفتيم آرمايشگاه اتفاقا خاله مونا هم خونمون بود . و خواب بود . جواب آرمايش رو گرفتيم زنگ زدم به ماماني و خوشحالش كردم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی